بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

باران دختر ناز مامان و بابا

کودکان آنگونه زندگی میکنند که آموخته اند

اگر کودکی با انتقاد زندگی کند                         می آموزد که محکوم  کند اگر کودکی با عناد زندگی کند                            می آموزد که کینه جو باشد اگر کودکی با ترس زندگی کند                             می آموزد که در اجتماع بهراسد اگر کودکی با ترحم زندگی کند                          ...
29 خرداد 1392

هورا رفتیم جام حهانی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عزیزم امروز تیم ملی فوتبال کشورمون به جام جهانی صعود کرد من و بابایی هم مثل بقیه ایرانی ها شاد و خوشحال دخمری رو برداشتیم رفتیم توی خیابون چقدر مردم شاد و خوشحال بودن ، آدم روحش شاد میشد وقتی این همه ذوق و شوق رو میدید شما هم حسابی کیف کرده بودی و ایلان ایلان (ایران ایران ) میکردی و دست میزدی و میخندیدی امیدوارم همیشه شاد و حندان باشی و غم هیچ وقت به خونه دلت راه پیدا نکنه دوستت دارم نازنینم ...
29 خرداد 1392

عکس عکس 3

یک بعدازظهر 2 نفره!!!!!!!!!!!!!! بابایی کجاست؟                                درس! عزیز دلم شیرین ترین لحظه هایم  ، لحظه هایی است که در کنار تو میگذرانم خدایا شکرت به خاطر همسر و دختر مهربونم خدایا شکرت به خاطر همه چیز ...
29 خرداد 1392

انتخاب

امروز روز بزرگیه دخترم امروز مردم کشورت میخوان دست به یک انتخاب مهم بزنند                          رییس جمهور                                   توی زندگیت روز هایی میرسه که باید انتخاب کنی انتخاب دوست ، انتخاب رشته، انتخاب شریک آینده و .... همیشه با چشم باز و به دور از احساسات و با تکیه به عقلت و امید به خدا و مشورت بزرگترها انتخ...
24 خرداد 1392

مامانی پارک....

این روزا وقتی من و بابایی داریم با هم صحبت میکنیم یه صدای قشنگ میاد که در تایید حرف های ما میگه بعللللللللللللی بابایی گفت :امروز دخمری رو ببریم بیرون ؟ باران گفت :  بعللللللللللی من گفتم کجا بریم ؟ باران گفت : پارک بابایی گفت : چی کار کنیم ؟ باران گفت : تاب تاب عباسی ،سرسرده ، بپر بپر ، نی نی من گفتم چیزی هم بیاریم بخوریم ؟ باران گفت :دستنی دختر نازم عاشق  شیرین زبونیاتم  عاشق صدای قشنگتم اینم عکسهای باران خانوم در حال بپربپر !   صدای خنده تو زیباست و چهره خندانت بهترین هدیه خدا به ماست متشکرم خدای مهربونم   ...
24 خرداد 1392

گفته بودم دخترم عاشق آب بازیه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عشق مامانی  سلام میخوام یه خاطره از دوران کودکیم رو تعریف کنم بچه که بودم عاشق این بودم که روز جمعه بشه و وسایل صبحانه و ناهار رو جمع کنیم بریم گلدشت! تازه اگه بابات اینا هم از اصفهان میومدن بروجرد که دیگه عالی تر میشد نون سنگک تازه ، نیمرو ، کله پاچه ، بازی ، والیبال ، ناهار ، کباب و ... وای که چه روزهای خوبی بود ... آخرش هم شوخی شوخی شروع میکردیم به خیس کردن همدیگه و کار تا جایی پیش میرفت که دیگه همه از دست هم فرار میکردن خیلی عالی بود                چند وقت پیش که بروجرد رفته بودیم هوس کردم دختر کوچولوی خودم رو ببرم کنار رودخونه ت...
24 خرداد 1392

عکس عکس 2

عزیز دل مامانی عکسهای چند روز گذشته رو برات میذارم روزهای خوبی داشتیم آخه بابایی امتحان داره و همش پیشمونه البته بماند که چقدر میذاری درس بخونه!! گلم یادم رفت که بگم تولدم بود و همه دوستان و اقوام و به خصوص شما و بابایی سنگ تموم گذاشتین ممنون از همه دوستتون دارم یه عالمه       ...
8 خرداد 1392

کاش در کنارمان بودی!

عزیز دلم سلام امروز میخوام از دلتنگیم برای عموی مهربونم بنویسم چندوقت پیش یکی از همسایه هامون که هم سن و سال  پدرجون مهدی هست رو توی کوچه دیدم که چقدر عاشقانه نوه اش رو بغل کرده بود و باهاش بازی میکرد یه لحظه دلم گرفت از همه چیز از این دنیا که چقدر بی وفاست از این  زندگی  کاش پدرجون یک بار هم که میشد نوه های خوشگلش رو میدید و اونها رو از محبت خودش سیراب میکرد  کاش عمرش اینقدر کوتاه نبود  نمیدونم امسال چندمین روز پدر  ه که بین ما نیستن ولی جای اون همیشه توی قلب ماست  کاش بودی عموی مهربونم دلم تنگ شده برای صدای قشنگت  دلم تنگ شده  برای همه مهربونیهات خدایا امشب که شب تولد امام علیه &nb...
2 خرداد 1392
1